ماه رمضان مبارک

طرز تهيه سريال ماه رمضان


1. روحانی یک عدد
2. پیرزن سال خورده یک عدد ترجیحا ثریا قاسمی
3. ترک زبان یک عدد نمک سریال
4. دختر جوان و زیبا دو عدد
5. پسر جوان و جذاب یک عدد
6. زن زیبا و معصوم یک عدد ترجیحا مریم کاویانی
7. مرد میانسال دو عدد ترجیحا امین تارخ
8 - بهشت زهرا يک بار
9 - امام زاده نا مشخص يک بار
10 - مسجد بي نام و نشان يک بار
11 - جوانان ريشو با نامهاي ائمه و بسيار قابل اعتماد   چند نفر
12 - جوانان پولدار غير قابل اعتماد با نامهاب اصيل ايراني  چند نفر
13 - تعدادي پليس ، معتاد ، اهالي و کسبه محل به مقدار لزوم
 
طرز تهیه:
ابتدا همه را جز آقای روحانی در یک قابلمه ریخته و سپس خوب بهم می زنیم تا به اندازه کافی بهم بخورند و بهم بریزند. سپس آقای روحانی را بعنوان مشکل گشا وارد قابلمه می کنیم. بعد از نیمساعت قهرمان داستان را به مسجد و امامزاده ميفرستيم تا حدود 100 ليتر آب غوره فرد اعلا توليد کند سرانجام در قابلمه را بر می داریم و جلوی 70 میلیون می گذاریم.

خطای دید

چند ثانیه به نقطه کوچک سیاهرنگ وسط عکس بطور ثابت نگاه کنید. یعنی تا زمانی که بافرینگ پایین تصویر بطور کامل پر شود.

بعد از طی این چند ثانیه عکسی سیاه و سفید ظاهر میشود ولی جالب اینجاست که تا زمانی که نگاهتان بطور ثابت بر روی نقطه سیاهرنگ متمرکز است، شما این عکس را رنگی میبینید!

برای بهتر دیدن روی عکس کلیک کنید

تبلیغ



برای بهتر دیدین روی عکس کلیک کنید

پسرک خوش شانس


از بدو تولد موفق بودم، وگرنه پام به این دنیا نمی رسید

از همون اول کم نیاوردم، با ضربه دکتر چنان گریه‌ای کردم که فهمید جواب «های»، «هوی» است.

هیچ وقت نگذاشتم هیچ چیز شکستم بدهد، پی‌درپی شیر میخوردم و به درد دلم توجه نمی کردم!

این شد که وقتی رفتم مدرسه از همه هم سن و سالهای خودم بلندتر بودم و همه ازم حساب می‌بردند.

هیچ وقت درس نخوندم، هر وقت نوبت من شد که برم پای تخته زنگ می‌خورد.

هر صفحه‌ای از کتاب را که باز می کردم، جواب سوالی بود که معلمم از من می‌پرسید.

این بود که سال سوم، چهارم دبیرستان که بودم، معلمم که من را نابغه می‌دانست منو فرستاد المپیاد ریاضی!

تو المپیاد مدال طلا بردم! آخه ورق من گم شده بود و یکی از ورقه‌ها بی اسم بود، منم گفتم اسممو یادم رفته بنویسم!

بدون کنکور وارد دانشگاه شدم هنوز یک ترم نگذشته بود که توی راهروی دانشگاه یه دسته عینک پیدا کردم،

اومدم بشکنمش که خانمی سراسیمه خودش را به من رسوند و از این که دسته عینکش رو پیدا کرده

بودم حسابی تشکر کرد و گفت: نیازی به صاف کردنش نیست زحمت نکشید این شد که هر وقت

چیزی از زمین برمی‌داشتم، یهو جلوم سبز می شد و از این که گمشده‌اش را پیدا کرده بودم حسابی تشکر می کرد.

بعدا توی دانشگاه پیچید: دختر رئیس دانشگاه، عاشق ناجی‌اش شده، تازه فهمیدم که اون دختر کیه و اون ناجی کیه!

یک روز که برای روز معلم برای یکی از استادام گل برده بودم یکی از بچه‌ها دسته گلم رو از پنجره شوت کرد بیرون،

منم سرک کشیدم ببینم کجاست که دیدم افتاده تو بغل اون دختره!

خلاصه این شد ماجری خواستگاری ما

و الان هم استاد شمام! کسی سوالی نداره!؟


عمه عطار



چندی پیش دوستم تعریف می کرد که برادرزاه ی دبستانی اش هیجان زده از مدرسه به خانه می‌آید و می گوید که سر صف اعلام کردند که هر کس که بهترین تحقیق راجع به زندگی عمه ي عطار بکند و تا پایان هفته به مدرسه بدهد جایزه تعلق می گیرد.
همه خانواده به اصرار برادرزاده به تکاپو افتادند تا راجع به عمه ي عطار تحقیق کنند اما دریغ از یک خط که در مورد خانواده پدری عطار در کتابها نوشته شده باشد و معلوم نبود آیا عطار عمه هم داشته است یا نه؟ به هر کسی که دستی در ادبیات داشت رو انداختند و همه متعجب بودند که این دیگر چه جور مسابقه ای است؟ باز اگر راجع به خود عطار بود یک حرفی اما عمه عطار؟!

خلاصه آخر هفته مادر بچه تصمیم می گیرد به مدرسه برود و با مسئولین آن صحبت کند که این چه بساطی است که راه انداخته اند و تحقیق محال از بچه ها خواسته اند. فکر می کنید چه جوابی به وی داده اند؟

مدیر مدرسه پاسخ می دهد: که اصلا موضوع این مسابقه تحقیق در مورد زندگی "عمه ي عطار" نبوده بلکه تحقیق در مورد زندگی "ائمه اطهار" بوده است

دانش آموز نخبه!!!!

آدم واقعا لذت میبره وقتی می بینه یه همچین دانش آموزایی داریم
بیچاره معلمش

و حالا برگه دوم


برای بزرگ شدن عکس ها روی آنها کلیک کنید

ازدواج دانشجویی!!!


روی عکس کلیک کنید تا بزرگ شود
با سومی و چهارمی از راست خیلی حال کردم